داغی دوباره تا نفس نرگس
سیاره ی سرشک ، نمی دانم
روی کدام دایره
در رویاست
برفی که می نشیند انسان انبوه می شود
می ایم از نگاه تو برگی به تن کنم
داغی : که تا دریچه گشایم
فریاد را
به رنگ سفر دور می زند
شاید دمیده ببر و
استخوان مرده ندارد سر قرار
ناهید یخ زده ست
دریاچه ای که کتف نو رسیده به نخ می کشد
هنوز
باید که پاک می بریدم از اول
از خاطرم زمان
ماهی
که پاره می کند پلاس روشن تاریکی
می بینمش که هیچ نمی روید آشکار
عمرم شکسته است
جا به جا نمی شود این اوراق
رخ در رخ تمام اینه ها
می بارد و هنوز
تو در راهی