مادر
سلام مادر،سلام ای هستیَم
ای پاک دامن،شیرزن!
سلام ای جان شیرینم، فدای هر دو مژگانت
که هر دم هاله ی اشکی به دورش حلقه می بندد
سلام مادر
منم فرزند بی پیر و پشیمانت
که قدر زیستن در دامن و آغوش گرمت را ندانستم
و حالا این چنین در کو هسار، ویلان و سرگردان
فقط با یک امیدی زنده ام شاید که برگردم
الا مادر ببخشایم که قدرت را ندانستم
تو ای تنها درخت باغ متروکم
تو ای تنها امیدم در میان کوره راه زندگی
اگر خواهی که برگردم
اگر خواهی نمیرم
هرگز نمیر مادر