روز وصال
تو آنچه هستی نیستی
سالها این نیستی را زیستی
اینک در حیرت این نیستی
دیگر نمی دانی که چیستی
از برای آنچه بودی پرپر می زنی
در میان آنچه نیستی پرپر می شوی
می گریزی از نیستی ات
می دوی در پی هستی ات
می گریی از غفلتت
می خندی بر گریه ات
آه... که تو گمشده ای
شاید فراموش شده ای
ناجی ی تو عشق بود
عشق که نه... فنا بود
روز فنا روز وصال تو بود
بسط بود، ُسکربود، َری بود