چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 2:53 |
|
نوشته شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
مسافر
یه مسافر توی جاده
کوله باری پر غصه
توی راهی بی سرانجام
داره میره ، داره میره
توی راهش تو خیالش
توی رویا توی خوابش
صدای همنفس عشق
هی مدام میاد به یادش
نمیتونه که بمونه
همنفس با اون بخونه
چون اینو خودش میدونه
موندنش دیگه تمومه
برو ای همنفس عشق
برو ای همسفر راه
راه ما با هم یکی نیست
راه ما راهه جدایست
یکیمون ، میره به اونجا
اونجا که شهر غریباست
یکیمون ، میمونه اینجا
اینجا تا عمر داره تنهاست