سبوی گل
بریز باده، که در جام، بوی گل ریزد
بخند تا به چمن آبروی گل ریزد
صفای اشک تورا نازم، ای بهار ملول
که همچو قطره ی باران، بروی گل ریزد!
دِماغم از خم میخانه تر نمی گردد
بگو که باده، صبا، از سبوی گل ریزد
چنین که بلبل بیدل نشسته، می ترسم
که خون دیده ی او از گلوی گل ریزد
بهار، روز غنیمت بود، که دور خزان
چه اشک هاست که در آرزوی گل ریزد
حدیث شکوه ی ما را در این شبان سیاه
مگر نسیم پیامی به کوی گل ریزد ...
تهران فروردین 54