هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » رسول آقازاده »رفتم از دست...؟
یکشنبه ۴ دی ۱۳۹۰ ساعت 13:34 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

رفتم از دست...؟

 آن روز که مُردم هیچ خبری ازمن نبود!
 ایا بود؟
 کس مرا ندانست که
 از کجا آمده ام
 به کجا می روم و
 آمدنم مرگ که بود
 آنروز که رفتم ازدست !
 کسی از من خبری داشت؟
 شب!!!
 شبی از بی حوصلگی خوابم نبود
 شب به رخم حادثه ها می نمو
د بغض شبا ترانه ها گفته بود
 سوی دلم قافلـــه ها می نمود
منتظرم که باز خواهم گفت!
 خبری از دست رفتنم
 منتظرم!؟
 شاید انتظار خبری بیاورد
 شاید باز اید به دستم؟
 منتظرم؟