پناه
ز گیتی که را گیری اکنون پناه
پناهت، خداوند ِ خورشید و ماه
فردوسی
پناهم ده
پناهم ده خداوندا
پناهم ده.
پناهی ده مرا
از شرِّ شیطان
پناهی ده مرا
از شرِّ انسان
پناهی ده مرا
از شرِّ خود
از شرِّ اَمّاره
پناهم ده.
..………………………...
پناهم ده
ز یوغِ زورمندان، مُستبدّان
همانها که به خون آغشته کردند
عاشقان را، صادقان را.
پناهم ده
ز جمع ِ زرپرستان
همانها که طمع را
دوست تر دارند.
پناهم ده
ز مکرِ دین فریبان
همانها که ز مذهب
کُفر را ترویج کردند!
... و آنها که عوامانه
تعصّب را پرستیدند
به جای اُنس و اُلفَت.
پناهم ده
همان جا که :
نه مکری و
نه تزویری
نه دشنامی
نه زنجیری
نه تحمیقی
نه تحقیری
نه رنجیدن
نه رنجاندن
نه ملّت را
بِسانِ گَلّه ای دیدن!
پناهم ده
همان جا که :
صداقت
حرمتی دارد.
برای دیگری بودن
لذّتی دارد.
پناهم ده
کنار عدّه ای
کز زندگی
مهر و محبّت را
به من دادند
همانها که
سخن گفتم به آنها
با زبانِ دل.
پناهم ده
کنارِ عاشقان
در مکتب ِ عشق
که شاید
لحظه ای آرام گیرم
که شاید
لحظه ای آرام گیرم.