کافر نان
ما از این دینداری صوفی پریشان گشته ایم
زیر تیغ بی وفایی مهد حرمان گشته ایم
گرچه دین حق پرستان باعث آزادی است
ما اسیر دست این منبر پرستان گشته ایم
کو در این سیلاب ظلمت حرفی از داد و وداد ؟!
زیر پای خرقه پوشان خاک بی جان گشته ایم
لب به دندانش بدوزد هر که دارد حرف حق !
ما در این نامردمی از دین و ایمان گشته ایم
زهد خالی آدمی را سوی نسیان می برد
ما از این ظاهر پرستی رو به ویران گشته ایم
پوچی ما خود نشان از کفر نا محدود ماست
همچو سگ از بهر نانی ،کافر نان گشته ایم
کاخ مرمر گون نخیزد از دل مال حلال
از حرام و دزدی و غارت چو سلطان گشته ایم
انقلاب ما همین در خود شکستن بود و بس
از شکست آرزوها همچو شیطان گشته ایم
مهدی ما را نباشد آرزوی سیم و زر !
همچو قارون ما اسیر سیم سوزان گشته ایم